یک مامان تنبل
دختر ناز من مامان نزدیک دوماهه وبلاگتو آپ نکرده. ببخشید یه خورده تنبل شدم ولی حالا میخوام از این مدت واست بنویسم و ایشالا دیگه زود به زود وبلاگتو تازه کنم عید امسال سال تحویل خونه مامان جون و باباجون بودیم و 5 تایی سالو تحویل کردیم. شبش هم رفتیم خونه بابا حاجی پیش عموها و زن عمو ها. امسال خاله جان نبودن و رفتن کانادا پیش بچه ها. جاشون خیلی خالی بود و هنوز هم هست چون هنوز نیومدن روز سیزده به در هم با عموها و زن عموها رفتیم باغ بابا حاجی و به هممون کلی خوش گذشت، جالب اینجاست که سیزده به در به همه مزه داد و حالا هر جمعه میریم باغ دخترم روز 4 فروردین واسه اولین بار راحت خودش رو پاهاش وایستاد. البته قبلش هم یه کوچولو وایمیستادی...